نکند لحظه اخر به خود اییم که ای کاش غزل می گفتیم
مردم شهر سیاه
خنده هاشان همه از روی ریاست
و به غیر از دو سه دوست
که هر از چند گاهی
لب جوبی بنشینیم و ز هم یاد کنیم
دلشان سنگ سیاست
ما در این شهر دویدیم و دویدیم چه سود؟
شاعرانی که هم اواز سپیدی بودند
جای دیگر رفتند. . .
هر کجا پرسه زدیم خبر از عشق نبود
و تو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد
نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی
گندم شهر سیاه
نسلش از وسوسه شیطان است.
سلام .. متن قشنگی نوشتی .. وبلاگت با تمام سادگیش خیلی باحاله .. در پناه حق
دوست گرامي : با تشكر از وبلاگ خوبت . اگر به كارت اينترنت احتياج داشتي يك سري هم به ما بزن ! لذت اتصال پرسرعت56K، ارزان، بدون اشغال ، بدون فيلتر و با پشتيباني 24 ساعته را احساس كنيد.