سلام به همه دوستان عزیزم
ببخشید که این قدر دیر اپ کردم اخه گرفتار عوض کردن دانشگاه و رفتن به یه مقطع تحصیلی دیگه
بودم ویه عالمه غم وغصه داره بهم فشار میاره.



وحشت تنهایی


خدایا وحشت تنهاییم کشت
کسی با قصه من آشنا نیست

در این عالم ندارم همزبانی
به صد اندوه می نالم - روا نیست 

شبم طی شد کسی بر در نکوبید
به بالینم چراغی کس نیفروخت

نیامد ماهتاب بر لب بام 
دلم از این همه بیگانگی سوخت

به روی من نمیخندد امیدم 
شراب زندگی در ساغرم نیست 

نه شعرم می دهد تسکین به حالم 
که غیر از اشک غم - در دفترم نیست

بیا ای مرگ جانم بر لب آمد 
بیا در کلبه ام شوری برانگیز 

بیا شمعی به بالینم بیفروز 
بیا شعری به تابوتم بیاویز

دلم در سینه کوبد سر به دیوار 
که این مرگ است و بر در می زند مشت 

بیا ای همزبان جاودانی 
که امشب وحشت تنهاییم کشت.....