-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1386 09:39
اگه تو شبای سردت ... با خودت تنها می شینی من برات می خونم از عشق ... تا که فردا رو ببینی اگه هم صدای اشکی ... واسه آرزوی بر باد من برات می خونم ای گل ... نوبهارو نبر از یاد همه دلخوشیم بر اینِ ... که تو یادت موندگارم گرچه عمریِ تو این دشت ... یه خزون بی بهارم
-
برو
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1385 15:19
دگر اینجا برای تو خریداری نیست هیچ بازاری نیست ! این متاعی که تو دل عشق نهادی نامش برو بفروش به خریدار دگر این متاع همه نیرنگ وریا را بده بر یار دگر برو بازار دگر ! روز اول به صد امید به تو پیوستم چه هوس ها که پدیدار شد و در بستم برو بیکاره که زین پس دگر اینجا هوس است پایبند تو شدن ای دل بیچاره بس است !!
-
و باز تنهایی . . .
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 17:16
من تنهایی را در التهاب لهظه ها از پس دیوار شب و در آیینه ی باور خود احساس می کنم. قسم به زمان ؛ اشک تنها گواه این حضور تلخ بود . . . . . . .
-
تنهایی
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1384 07:11
امشب باز صدای تنهایی در شاهراه دلم طنین انداز شده تنهایی ...امید ... تحمل روزهای بی تو ... بغض ! اشک آسمان روی گونه هایم ... دیگر آن هم نمیتواند غبار غم را از دلم بزداید ... دستان خالی باد آمدن روزهای خوب را نوید می دهد ، پوزخند زمین به وعده ی باد ! سر بر شانه هایش میگذارم و مست از بوی یاس چشمانم را میبندم و با صدای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 16:58
سلام به همه دوستان عزیزم ببخشید که این قدر دیر اپ کردم اخه گرفتار عوض کردن دانشگاه و رفتن به یه مقطع تحصیلی دیگه بودم ویه عالمه غم وغصه داره بهم فشار میاره. وحشت تنهایی خدایا وحشت تنهاییم کشت کسی با قصه من آشنا نیست در این عالم ندارم همزبانی به صد اندوه می نالم - روا نیست شبم طی شد کسی بر در نکوبید به بالینم چراغی کس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 17:54
چه لحظه درد آوری است وقتی که تنها صدای احساس را در کویر گوش می کنی! و ضجه های دلخراش را که به جان تقدیر چنگ می زنند. انگار می شود روی تمام احساس ها با چکمه های غرور لگد زد و در کوچه ای اقاقی را با تبر بی رحمی از پا در آورد حتی به یادگاری که از روزگاری دور بر شاخه هایش نوشته بی اعتنا گذشت! می شود با صورتک به ظاهر انسان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1384 01:09
سکوت تو. . . سکوت من . . . سکوت ما . . . سکوت تو . . . . . . . ! مرا پریشان می کند مرا در دقایق به مرگ دعوت می کند هوا را ذره ذره از وجودم می گیرد حقایق در خیالم رنگ می بازد عشق تنها می ماند. . . در بی کسی می میرد در غربت صدایت تکه تکه می شوم سکوت تو . . . ! سایه ی نگاهم را هزار تکه می کند سکوت تو . . . ! مرا دربدر می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1384 22:53
باد اهنگ غریبی دارد غم غربت با اوست فصل خفتن در راه عاشقی بی معناست بر پر شاپرک کوچه ما قطره اشکی ز غم شمع به جاست نه چراغی در باد نه گلی بر ساقه همه پر پر ز خموشی دل می سوزند فصل خفتن در راه عاشقی بی معناست و شقایق تنهاست از ته کوچه ی ما بوی گلی می اید گلی هم رنگ نسیم که به پای غم دل می سوزد و سکوتش فریاد می زند؛ و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 00:57
زندگی رنگش چیست؟ کجاست؟ دنیا چیست؟ من فقط می دانم زندگی رنگ خداست و خدا ابی نیست قرمز نیست مشکی نیست و خدا رنگ حقیقت هاییست که در این وادی گمگشته به خاک زیر اوار زمان مدفون است. من فقط می دانم زندگی لحظه ای از بودن ماست غم ما شادی ما نیک و بد اندیشی ما این همانست که نامش زیباست چه گمان می کردی بله ! دنیا ؛ عمر ؛ اینده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 14:13
تا بی کران عشق من امشب با گلویی بسته از بغض شکیبایی ز دل فریاد خواهم زد , سکوت خشت خشت پیکردیوار تنهایی من امشب با پری خونین ز پشت میله های مانده بر دیوار دانایی , روم تا بی کران عشق رویایی من امشب آسمان روشن تابیده بر اشکم , چه تابان است من امشب ماهتاب روشنی بخش شب غمگین و تارم نور باران است من امشب میزبان عشق پاکم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 15:37
داغ دل نمى خواهم بمانم من در اینجا در این شهر شلوغ بى کسى ها شکسته خاطر و جان سوخت زین جا مرا با خود ببر نورى از اینجا نه یک روز و نه یک ماه و نه سالى شدم پابند این شهر ریالى خیابان ، کوچه ها بى رنگ نیستند تپش ها ، قلبها همرنگ نیستند سواران را پیاده نیست یارى پیاده هم به فکر خودسوارى به سیم تار خود انگشت آرم که تا درد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 04:21
یک روزی مثل یک بارش باران ناخوانده بودی و قطره باران نگاهت آنروز مرا خیس نمود یک روز آمدی تا ناجی هر لحظه تنهایی من شوی وای !! تنهایی من میدانی !! عشق دنیای قشنگی دارد زیر باران با عشق چتر معنای حقیری دارد توی شبها با عشق ماه در دامن توست .. آسمان لایق توست وای!! تنهایی من!! با خودم میگفتم : چه حریمی دارد گرمی دستانش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 10:16
من دیوانه به تو گفتم که مریضم ! و تو در یک شب تاریک بمن گفتی که دیوانگی مرض نیست ! و من با این تصور دیوانه تر شدم تا دیوانه تر بودن من باعث شادی بیشتر تو شود و تو اندوهگین در یک روز قشنگ در حالیکه آفتاب بر تمام وجودم حکمفرمایی می کرد بمن گفتی:"دور شو ای دیوانه ". ومن دانستم که بر نادانی تو در شب تاریک می توانم ایمان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1384 03:13
در خلوت تنهایی ام حضور مبهمت مرهمی است بر درد های کهنه ی دلم. بی تو ؛ شبهایم بدون شبگرد عاشق ؛ مرگ بار ترین شب هاست.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 21:02
در تو چون روح تو گم می شوم -آری- تا مرا مثل خودت دوست بداری پس از این دستهایت را - بی دغدغه - باید با من گوشه باغچه خانه بکاری پس از این همه گفتند که عاشق نشو حالا که شدی باید این مرحله را تاب بیاری پس از این بهترین کار همین است که تو نیز چو من همه را با خودشان ، وابگذاری پس از این دست من رو شده و خال مرا هم خواندی پس...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 22:42
سیاهی شب را با سپیدی روز که خود عصاره ی رنگین کمان است در هم می آمیزم تا خاکستری را برگزینم برای ترسیم آسمان سرزمین خویشتن اینجا سرزمین قلب و احساس من است و من تو را دوست می دارم تو را دوست می دارم و با تو دیگر به بیداری این گستره ی خاموش و آدمیانش نیازی نیست. . . گفتی : عشق فراموش شدنی نیست و سفره های گشوده خوشبختی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مردادماه سال 1384 19:46
در حوالی کلبه کوچکمان هوای دلتنگی تو به مشام می رسد. دلهره ای با من است که دلتنگی تو را درونم می جوید. کلمه ای به جز عشق نمی یابم برای آنچه آزرده خاطرت کرده. تمام دل تنگی هایت را به من بده. امشب می خواهم تمام دلتنگی هایم را در آستانه چشمانت به رود بگویم که آنچه ما را از عشق لبریز می کند همین بهانه های ساده دلتنگی است...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1384 00:06
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1384 23:57
اه . . . . وقتی کنار ساحل بی سرانجام هستی نشستی ... وقتی حس میکنی که دیگه اینجا آخر خط !! دیگه بهونه ای واسه موندن نداشته باشی ! وقتی بخوای فریاد بزنی ! وقتی قصه زندگیت تموم بشه !! شب ها سرتو بذاری رو شونه های سنگین شب و گریه کنی !! صبح ها با سیلی باد از خواب بیدار شی !! چه حسی بهت دست میده !! وقتی صدایی همیشه تو ذهنت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1384 02:27
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 15:52
ساکت و تنها چون کتابی در مسیر باد می خورد هر دم ورق اما هیچ کس او را نمی خواند برگ ها را می دهد بر باد می رود از یاد هیچ چیز از او نمی ماند بادبان کشتی او در مسیر باد مقصدش هر جا که بادا باد بادبان را نا خدا باد است لیک او را هم خدا هم نا خدا باد است ... قیصر امین پور
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مردادماه سال 1384 18:31
*** زندگی *** اه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر انم که از تو بگریزم همه ذرات جسم خاکی من از تو ای شعر گرم در سوزند اسمان های صاف را مانند که لبالب ز باده ی روزند من ترا در تو جست و جو کردم نه در ان خواب های رویایی در دو دست تو سخت کاویدم پر شدم پر شدم ز زیبایی پر شدم از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مردادماه سال 1384 00:53
نکند لحظه اخر به خود اییم که ای کاش غزل می گفتیم و به حسرت بنشینیم که ای کاش گل سرخ طلب می کردیم مردم شهر سیاه خنده هاشان همه از روی ریاست و به غیر از دو سه دوست که هر از چند گاهی لب جوبی بنشینیم و ز هم یاد کنیم دلشان سنگ سیاست ما در این شهر دویدیم و دویدیم چه سود؟ شاعرانی که هم اواز سپیدی بودند جای دیگر رفتند. . . هر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1384 21:16
(( می روم شاید که دنیا فراموشم کند )) رفتی و ندیدی که چه محشر کردم بااشک تمام کوچه را تر کردم ان شب که سکوت خانه دق مرگم کرد وابستگی ام را به تو باور کردم دل قاصدکی بود اسیرش کردند افسرده تر از روح کویرش کردند من نیز در این کویر گرفتار شدم بیچاره دلم چه زود پیرش کردند
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیرماه سال 1384 23:00
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 23:51
(( دوستت دارم ها آه چقدر کوتاهند )) دوستم داشته باش بادها دلتنگند دستها بیهوده چشمها بی رنگند دوستم داشته باش شهر ها می لرزند برگها می سوزند یادها می گندند باز شو تا پرواز سبز باش از آواز آشتی کن با رنگ عشقبازی با ساز دوستم داشته باش سیبها خشکیده یاسها پوسیده شیر هم ترسیده دوستم داشته باش عطرها در راهند دوستت دارم ها...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 23:29
نمی گویم دستهایت را در جیب هایت پنهان کن نمی گویم دستهایت را پشت تنت قایم کن. می گویم دستهایت را به سوی او دراز مکن. می گویم دستهایت را به سوی کسی دراز مکن. دستهای آدمها این روزها کلید قلبشان نیست. یا اگر هم هست دیگر قفلها گشودنی نیستند. همین
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 23:27
مرد من میان اینها نیست این آدمهای خوش گذران، این کوته بینان، میان آدمهایی که بر چهره ی خود نقابی نهاده اند مرد من میان اینها نیست میان اینها که با نگاه خیره ی خود، تنها جسم را می بینند تنها چهره های رنگی را می بینند مرد من میان اینها نیست که از زندگی هیچ نمی دانند آری، مرد من میان این انسان ها نیست....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 23:24
مویه های دل من آن زمان که کنار جاده هجرانت می گریستم : نمیدانم چرا رفتی، نمیدانم چرا، شاید خطا کردم ! شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی،تو را با لهجة گلهای نیلوفر صدا کردم تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آروزهایت دعا کردم پس از یک جستجوی نقرهای در کوچههای آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهائیم روئید،...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 23:16
چراغی در افق به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست در این ساحل که من افتاده ام خاموش غمم دریا، دلم تنهاست وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست خروش موج با من می کند نجوا که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت مرا آن دل که بر دریا زنم نیست ز پا این بند خونین...